- کم عمری
- کمی عمر قلت سن کم سالی
معنی کم عمری - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کم عمق بدون قلت عمق
Shallowness
superficialidade
Oberflächlichkeit
płytkość
поверхностность
поверховість
superficialidad
superficialité
superficialità
oppervlakkigheid
उथलापन
dangkal
سطحيّةٌ
רַדוּדוּת
ujinga
ความตื้น
অগভীরতা
سطحی پن
آنکه کم عمر کند و زندگیش کوتاه باشد
کمسال، کم زی کم سن کم سال، آنکه عمر اندک دارد: (سه چیز است کان در سه آرامگاه بود هر سه کم عمر و گردد تباه)، (بهندوستان اسپ و در پارس پیل بچین گربه ز ینسان نماید دلیل)، (نظامی)
دم ناژو نام آوازی است در خنیا
بسیار عمری دراز عمری مقابل کم عمری
نوعی کلم با ریشۀ کروی شکل، سبز رنگ، ستبر و نزدیک خاک که ریشۀ آن مصرف خوراکی دارد
کم تجربگی ناشیگری
کم قدر و اعتبار بودن، بی قدری بی اعتباری
اندک بودن عیار مسکوک قلب بودن
نادانی حماقت کودنی
کمی شمار قلت عدد
کم زور بودن اندک نیرو بودن